مسافر ویژه طنز
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

مسافر ویژه: احمدی نژاد (قسمت اول)

فرش و قالی می‌بافتی ننه کاش پشت در و می‌ا‌نداختی ننه

گفتم: آقای احمدی‌نژاد شما را به خدا یک امروز را به مردم اختصاص بدهید. مردم نابود شده‌اند، فقیر شده‌اند، مادرشان به عزایشان نشسته. یک کاری بکنید.

 

 

احسان پیربرناش، گروه طنز- همیشه دوست داشتم رئیس دولت این مرز پرگوهر یک نفر از جنس خودمان باشد. یک نفر که دستش به نوشتن آشنا باشد، دلش از جنس دل خسته ما باشد، دل دریا را بشکافد، همه دنیا را بشکافد، باهوش باشد، چند تا چند تا راه حل‌ اقتصادی داشته باشد توی جیبش، به مجلس بیاید، حرف‌هایش را بزند، کتش را تنش کند و برود. کسی که بداند درد چیست. بداند وقتی مردم می‌گویند:«درد می‌کنه» منظورشان چیست. کسی که بامزه باشد، حرف که می‌زند قند توی دل ملتش آب شود. همیشه دنبال یک همچین کاراکتری بودم تا اینکه با احمدی‌نژاد آشنا شدم. شاید فاکتورهای مدنظرم را نداشت اما انصافن زیاد به مجلس سر می‌زد.

تقریبن هشت سالی هست که احمدی‌نژاد را سوار می‌کنم. مسافر قدیمی خودم است. در جایگاه یک کارشناس نیستم که بدانم به درد مملکت‌داری می‌خورد یا نه اما خوراک جمع‌های خودمانی است. یعنی کم نمی‌آورد این بشر توی شوخی و خنده. آن‌روز هم طبق معمول رفتم دنبالش تا برویم مجلس. با همان شوخی‌های همیشگی سوار شد و گفت: برویم که کار مملکت‌داری با شوخی و خنده نمی‌شود. (بعد زد زیر خنده)

گفتم: آقای احمدی‌نژاد شما را به خدا یک امروز را به مردم اختصاص بدهید. مردم نابود شده‌اند، فقیر شده‌اند، مادرشان به عزایشان نشسته. یک کاری بکنید.

با عصبانیت گفت: کی گفته مادرشان به عزایشان نشسته؟ چرا حرف در می‌آورید؟ هر کسی مادرش به عزایش نشسته بیاید میوه‌فروشی سر کوچه ما گوجه فرنگی بخرد کیلویی 500 تومان(دوباره زد زیرخنده).

گفتم: آقای احمدی‌نژاد؟ به خدا حق مردم ما این نیست.

گفت: بله، خب بنده هم معتقدم «مردمی که قالی می‌بافند نباید روی حصیر باشند. مردمی که ثروت دارند نباید فقیر باشند، مردمی که...»

با چشم‌هایی گرد شده پرسیدم: یعنی شما واقعن به این چیزها اعتقاد دارید؟!

گفت: به خودم مربوط است. توی اعتقادات دیگران سرک نکش برادر من.

گفتم: صحیح می‌فرمایید اما باور کنید من دلم برای این مملکت می‌سوزد. مردم زیر فشار هستند.

گفت: جدی؟ از ساعت چند زیر فشار هستن؟ هفت؟ هشت؟ زودتر؟

گفتم: حالا هی به شوخی بگیرید.

گفت: به شوخی نگیرم، به کجا بگیرم؟!

گفتم: بنده را از این شوخی‌ها عفو بفرمایید ... از حق نگذریم اما جمله قشنگی گفتید. یک‌مقداری طول کشید اما ماهی را هر وقت از آب بگیری قشنگ است!

گفت: بله، واقعن قشنگ بود؛ البته ادامه هم دارد این متن... شاعر در ادامه می‌فرماید «کنارم هستی و اما دلم تنگ می‌شه هر لحظه، خودت می‌دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه» ... نه، ببخشید، این مال آهنگ قبلی‌اش بود. اَه، ادامه این یکی را یادم رفت. تو یادت نمی‌آید چی بود؟ «یه حلقه طلایی، اسمتو ...؟» نه، اینم نبود. چی بود خدای من؟ دیدی چی شد؟ این قدر حرف زدی درد مردم یادم رفت. حالا بروم مجلس چی بگم؟ بگم یادم رفت؟ بگم باید از اول گوش بدم؟ توام یه کمکی بکنی هم بد نیست‌ها. کار مملکت که یک نفره پیش نمی‌رود دوست عزیز. آهان، «پشت در رو ننداختی ننه، با خوب و بدم ساختی ننه ...» نه، اینم نیست. بی‌خیال آقا، اصلن امروز با آمریکا جمله می‌سازم.

 

 





:: بازدید از این مطلب : 277
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 بهمن 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: